جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
خ
معین
خطه
(خِ طِّ) (اِ.)۱- پارهای زمین.۲- شهر بزرگ.۳- ناحیه، کشور. ج. خطط.
خ
معین
خط زدن
(خَ طّ. زَ دَ) (مص م.) حذف کردن.
خ
معین
خطمی
(خَ یا خِ یّ) (اِ.) گیاهی از تیرة پنیرکیان، دارای ساقة ضخیم و بلند، ب...
خ
معین
خط دادن
(خَ طّ. دَ) (مص ل.)۱- نوشته دادن، تعهد کتبی دادن.۲- هدایت کردن، سمت ...
خ
معین
خطل
(خَ طَ) (اِ.)۱- سخن بسیار و بیهوده.۲- احمقی، شتابکاری.
خ
معین
خضیب
(خَ) (ص.) حنا بسته، خضاب کرده.
خ
معین
خطف
(خَ) (مص م.)۱- ربودن، به سرعت ربودن چیزی.۲- خیره کردن برق چشم را.
خ
معین
خضوع
(خُ) (مص ل.) فروتنی کردن، تواضع کردن.
خ
معین
خطره
(خَ رَ یا رِ) (مص ل.) به دل گذشتن.
خ
معین
خضرت
(خُ رَ) ۱- (اِمص.) سبزی، گندمگونی.۲- رنگ سبز.۳- (اِ.) سبزه.
«
‹
50
51
52
53
54
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها