جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
خ
معین
خمیرگیر
(~.) (ص فا.) کسی که در دکان نانوایی خمیر نان را به عمل آورد.
خ
معین
خمس
(خُ) (اِ.)۱- یک پنجم هر چیز.۲- یک پنجم درآمد یا غنایم که مسلمانان با...
خ
معین
خلیه
(خَ یِّ) (اِ.) کندوی عسل.
خ
معین
خمیره
(خَ رِ) (اِ.)۱- خمیرترش.۲- سرشت، طبع.
خ
معین
خمریه
(خَ) (اِ.) شعری که در وصف شراب سروده شود.
خ
معین
خلیل
(خَ) (ص. اِ.) دوست خالص، صادق. ج. اخلاء.
خ
معین
خمیر
(خَ) (اِ.)۱- هر چیز که با آب مخلوط و غلیظ شود.۲- آرد جو یا گندم که بر...
خ
معین
خمره
(خُ رِ) (اِ.) خم کوچک، خمچه.
خ
معین
خلیقه
(خَ قِ) (اِ.)۱- سرشت، ذات.۲- خوی، عادت. ج. خلائق.
خ
معین
خمیده
(خَ دِ) (ص مف.) خم شده، مایل.
«
‹
61
62
63
64
65
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها