جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
خ
معین
خنگ
(~.) (ص.) (عا.) کودن، کم عقل، گیج.
خ
معین
خنجیر
(خِ یا خَ)۱- بوی تیزی که از سوختن استخوان، چرم، پشم و پنبة چرب چراغ خا...
خ
معین
خنک
(خُ نَ)(ص.)۱- سرد مطبوع.۲- خوب، خوش.
خ
معین
خنجک
(خَ جَ) (اِ.) نک خارخسک.
خ
معین
خنور
(خَ) (اِ.) ظرف سفالی مانند کاسه، کوزه و امثال آن.
خ
معین
خنجر
(خَ جَ) (اِ.) سلاحی به اندازة کارد که نوک تیز دارد و تیغه اش کج و برن...
خ
معین
خنصر
(خِ ص) (اِ.) انگشت خرد، کلیک، کالوج، کابلیج.
خ
معین
خنج
(خَ) (اِ.)۱- شادی، طرب.۲- نفع، فایده.
خ
معین
خنس
(خِ نِ) (اِ) (عا.) گرفتاری، درماندگی.
خ
معین
خنثی
(خُ ثا) (ص.)۱- کسی است که نه مرد باشد نه زن.۲- بی فایده، بیهوده.
«
‹
66
67
68
69
70
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها