جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
خ
معین
خودرای
(~. رَ) (ص مر.) آن که به فکر خود کار کند و به رأی دیگران اعتنا نکند.
خ
معین
خواهر
(خا هَ) (اِ.) دختری که با شخص از طرف پدر یا مادر یا هر دو مشترک باشد؛...
خ
معین
خودداری
(~.) (حامص.)۱- بردباری.۲- امتناع، سرپیچی.
خ
معین
خواهان
(خا) (ص فا.)۱ - خواستار.۲- مشتاق.۳- مدعی.
خ
معین
خوددار
(~.) (ص فا.)۱- بردبار، شکیبا.۲- کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه ...
خ
معین
خواه
(خا)۱- (ریش.) امر و ریشة «خواستن»۲- (ص فا.) در برخی ترکیبات به معنی «خ...
خ
معین
خودخور
(~. خُ) (ص فا.) (عا.) کسی که غصه بسیار میخورد.
خ
معین
خوانچه
(خا چِ) (اِمر.)۱- خوان کوچک.۲- طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی، میوه یا...
خ
معین
خودخواه
(~. خا) (ص فا.) خودپرست، متکبر.
خ
معین
خوانده
(خا دِ) (ص مف.)۱- قرائت شده.۲- دعوت شده.۳- احضار شده، فراخوانده.
«
‹
74
75
76
77
78
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها