جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
خ
معین
خودخور
(~. خُ) (ص فا.) (عا.) کسی که غصه بسیار میخورد.
خ
معین
خوانچه
(خا چِ) (اِمر.)۱- خوان کوچک.۲- طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی، میوه یا...
خ
معین
خودخواه
(~. خا) (ص فا.) خودپرست، متکبر.
خ
معین
خوانده
(خا دِ) (ص مف.)۱- قرائت شده.۲- دعوت شده.۳- احضار شده، فراخوانده.
خ
معین
خورشید
(خُ) (اِ.)۱- ستارهای که سیارات منظومة شمسی به گرد آن میچرخند.۲- هر ...
خ
معین
خودکام
(~.) (ص مر.)۱- خودسر، خودرای.۲- هوی پرست.
خ
معین
خورش
(خُ رِ) ۱- (اِمص.) خوردن.۲- (اِ.) خوردنی، طعام.۳- آنچه با نان یا برنج ...
خ
معین
خودکار
(~.) (ص مر.)۱- دستگاه و آلتی به خودی خود کار میکند، اتوماتیک.۲- مداد ...
خ
معین
خوردی
(خُ رْ دِ) (اِ.) غذای آبکی، مانند آش و آبگوشت.
خ
معین
خودپرست
(~. پَ رَ) (ص فا.) متکبر، خود - خواه.
«
‹
75
76
77
78
79
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها