جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
خ
معین
خوردی
(خُ رْ دِ) (اِ.) غذای آبکی، مانند آش و آبگوشت.
خ
معین
خودپرست
(~. پَ رَ) (ص فا.) متکبر، خود - خواه.
خ
معین
خورده
(خُ دِ) (ص مف.) چیزی که از گلو فرو رفته و بلعیده شده.
خ
معین
خودنویس
(~. نِ) (ص فا. اِمر.) نوعی قلم دارای محفظهای که جوهر را در آن میریزن...
خ
معین
خورد
(خُ) (اِ.) خوراک، طعام.
خ
معین
خودمختار
(خُ. مُ) (ص مر.) ناحیه یا کشوری که در برخی امور داخلی دارای استقلال م...
خ
معین
خوش حال
(~.) (ص مر.)۱- شاد، شادمان، بشاش.۲ - کامران، کامروا.۳- نیکبخت، سعادتم...
خ
معین
خورخجیون
(خُ خُ وَ) (اِ.) کابوس، بختک.
خ
معین
خودمانی
(خُ دِ)(ص نسب.)خودی، خصوصی، بی تعارف و تکلف.
خ
معین
خوش بین
(~.)(ص فا.) کسی که به سرنوشت و پیش آمدها بدگمان نباشد.
«
‹
76
77
78
79
80
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها