جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
خ
معین
خوص
(اِ.) برگ درخت خرما.
خ
معین
خوش نشین
(~. نِ) (ص فا.)۱- آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند.۲- در ا...
خ
معین
خوشیده
(دِ) (ص مف.) خشک شده، خشکیده.
خ
معین
خوش مزه
(~. مَ زِ) (ص مر.) آن چه که دارای طعم و مزة نیک باشد.
خ
معین
خوشیدن
(دَ) (مص ل.) خشک شدن، خشکیدن.
خ
معین
خوش رکاب
(~. رِ) (ص مر.) مرکوبی که نیکو سواری دهد و تند رود.
خ
معین
خونابه
(بِ) (اِمر.)۱- خون آمیخته به آب.۲- اشک خونین.۳- مایعی که پس از انعقاد ...
خ
معین
خوشی
(خُ) (حامص.)۱- نیکی، خوبی.۲- شادمانی.
خ
معین
خوش دامن
(~. مَ) (اِمر) نک خُشدامن.
خ
معین
خوناب
(اِمر.)۱- خون آمیخته به آب.۲- اشک خونین.
«
‹
81
82
83
84
85
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها