جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
خ
معین
خوید
(اِ.) بر وزنِ بید: گیاه نورسته.
خ
معین
خیار
(اِ.) گیاهی از تیرة کدوییان که اقسام گوناگون دارد و میوه اش دراز و سب...
خ
معین
خوی
(اِ.) عادت، خصلت.
خ
معین
خیشوم
(خِ) (اِ.)۱- بینی.۲- بن بینی. ج. خیاشیم.
خ
معین
خیره
(~.) (اِ.) = خیرو. خیری: گل همیشه بهار.
خ
معین
خیشخانه
(نِ) (اِمر.) خانة تابستانی که از نی یا پارچة کتان درست میکردند و بر آ...
خ
معین
خیرخیر
(خِ خِ) (ق مر.) بیهوده، بی سبب.
خ
معین
خیش
(اِ.)۱- پارچهای خشن از کتان.۲- پردهای از کتان که آن را در اتا ق می...
خ
معین
خیرخواه
(خِ یا خَ. خا) (ص فا.) آن که نیکی دیگران را خواهد، خیراندیش.
خ
معین
خیک
(اِ.) مَشک، ظرف چرمین که در آن آب، دوغ، روغن و مانند آن ریزند.
«
‹
86
87
88
89
90
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها