جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
خ
معین
خیرات
(خِ) (ص. اِ.) جِ خیره ؛ کارهای نیکو، اعمال پسندیده.
خ
معین
خیول
(خُ) (اِ.) جِ خیل.۱- گروه اسبان.۲- گروه سواران.۳- لشکرها، سپاهها.
خ
معین
خیساندن
(دَ) (مص م.) خیسانیدن.
خ
معین
خیر
(خَ یِّ) (ص.) نیکوکار، سخت نیک.
خ
معین
خیو
(اِ.) آب دهان، تف. خدو و خوی نیز گویند.
خ
معین
خیس کردن
(کَ دَ)(مص م.)۱- مرطوب کردن.۲- کنایه از: شاشیدن از شدت ترس.
خ
معین
خیده
(دِ) (ص مف.) خمیده.
خ
معین
خیمه زدن
(~. زَ دَ) ۱- چادر زدن.۲- در جایی ساکن شدن.۳- فنُی در کشتی.
خ
معین
خیس
(ص.) مرطوب، تر.
خ
معین
خیدن
(دَ) (مص ل.) خمیدن.
«
‹
89
90
91
92
›
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها