جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
د
معین
دائره البروج
(ئِ رَ تُ لْ بُ) (اِمر.) مدار حرکت ظاهری خورشید و آن عبارت از دوازده ...
د
معین
دادستانی
(~.)(اِ.)۱- شغل دادستان.۲- محل دادگاه، دادسرا.
د
معین
داد و قال
(دُ) (اِمر.) داد و فریاد، قیل و قال.
د
معین
داءالثعلب
(ءُ ثَّ لَ) (اِمر.) بیماری ریزش موی سر.
د
معین
دادستان
(س) (ص فا. اِ.)۱- اجراکنندة عدالت.۲- نمایندة دولت در دادگاه که وظیفه ا...
د
معین
داد دادن
(دَ) (مص م.)۱- اجرای عدالت کردن.۲- قطع نزاع کردن.
د
معین
داء
(اِ.) بیماری، مرض.
د
معین
دادگر
(گَ) (ص فا.)۱- داددهنده، عادل.۲- یکی از صفات باری تعالی.
د
معین
دادگاهی
(ص مر.) مجبور به حضور در دادگاه برای محاکمه شدن.
د
معین
دادگاه صحرایی
(هِ صَ) (اِمر.) دادگاهی که به محض دستگیری متهم و بدون گذراندن مرحلهها...
«
‹
2
3
4
5
6
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها