جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ر
معین
رادع
(دِ) (اِفا.) بازدارنده.
ر
معین
راجز
(جِ) (اِفا.)۱- آنکه شعری از بحر رجز بخواند.۲- کسی که رجز خواند، ارجوز...
ر
معین
رادبو
(اِمر.) داربوی، عود.
ر
معین
راجح
(جِ) (اِفا.) غالب آمده، چربیده.
ر
معین
رادار
(اِ.)۱- سیستمی که در آن از باریکههای امواج الکترومغناطیسی با بسامدها...
ر
معین
راتق
(تِ) (اِفا.)۱- کسی که پارگی را درست کند.۲- عالِم به انجام کار.
ر
معین
راد
(ص.)۱- جوانمرد، بخشنده.۲- دانشمند، دانا.
ر
معین
راتع
(تِ) (اِفا.)۱- چراکننده، چرنده.۲- کسی که در نعمت و آسایش باشد.
ر
معین
راخ
(اِ.) اندوه، غم.
ر
معین
راتب
(تِ) (اِ.) جیره، مستمری.
‹
1
2
3
4
5
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها