جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ر
معین
راب
(اِ.) جانور نرم تن از ردة شکم پایان، شبیه حلزون.
ر
معین
رادیاتور
(تُ) (اِ.) دستگاهی است که برای خنک کردن موتورهای احتراقی مورد استفاده...
ر
معین
راجه
(جِ) (اِ.) عنوانی برای حاکم یا فرمانروا در هندوستان.
ر
معین
رائی
(اِفا.) بیننده ؛ مق. مرئی، دیده شده.
ر
معین
رادی
(حامص.)۱- جوانمردی.۲- بخشندگی.۳- شجاعت.
ر
معین
راجل
(جِ) (اِفا.) کسی که پیاده راه رود، پیاده.
ر
معین
رادمنش
(مَ نِ) (ص مر.) دارای طبع و منش جوانمردان.
ر
معین
راجع
(جِ) (اِفا.) برگشت کننده، بازگردنده.
ر
معین
رادع
(دِ) (اِفا.) بازدارنده.
ر
معین
راجز
(جِ) (اِفا.)۱- آنکه شعری از بحر رجز بخواند.۲- کسی که رجز خواند، ارجوز...
‹
1
2
3
4
5
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها