جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زنهاری
(زِ)(ص.) کسی که امان و پناه بخواهد.
ز
معین
زندانی
(~.) (ص نسب.) کسی که در محبس باشد.
ز
معین
زنجه
(زَ جِ) (اِ.)۱- مویه، ناله.۲- درد شکم.
ز
معین
زهازه
(زِ زِ) (شب جم.) از ادات تحسین به معنای: آفرین!
ز
معین
زنگی مزاج
(زَ. مِ) (ص مر.) کسی که همواره شاد و خوشحال باشد.
ز
معین
زهار
(زِ) (اِ.) آلت تناسلی مرد یا زن و حوالی آن که موی از آن روید، شرمگاه.
ز
معین
زنگی
(زَ) (ص نسب.) سیاه پوست.
ز
معین
زهادت
(زَ دَ) ۱- (مص ل.) زهد ورزیدن، رغبت نکردن به دنیا.۲- (اِمص.) بی میلی ب...
ز
معین
زنگوله
(زَ لِ یا لَ) (اِمر.) زنگهای کوچک که به گردن چهارپایان آویزند.
ز
معین
زهاد
(زُ هّ) (ص.) جِ زاهد؛ پارسایان.
«
‹
38
39
40
41
42
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها