جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
س
معین
سافر
(فِ) (اِفا.)۱- سفرکننده. ج. سفره، سفار.۲- رسول، سفیر.۳- کاتب. ج. سفره...
س
معین
ساسان
(ص فا.) گدایی کننده، گدا.
س
معین
سال زده
(زَ دِ یا دَ) (ص مف.) (عا.)۱- آفت - دیده، آسیب دیده (محصول).۲- درختا...
س
معین
ساغری پوش
(~.) (ص فا.)پارچه - ای که کفل اسب را بپوشاند.
س
معین
سال دادن
(دَ) (مص ل.) به یاد مرده یک سال پس از مرگ او اطعام کردن.
س
معین
ساغری
(~.) (اِ.)۱- پوست دباغی شده اسب یا خر.۲- پوست کفل اسب یا خر.۳- نوعی ک...
س
معین
سال
(اِ.) اطاق بزرگ، تالار.
س
معین
ساغرگیر
(غَ) (ص فا.) باده خوار.
س
معین
ساقی نامه
(مِ) (اِ مر.) نوعی مثنوی در بحر متقارب که در آن شاعر ساقی را مخاطب قر...
س
معین
ساغرکشی
(~. کِ) (حامص.) میخوارگی.
«
‹
12
13
14
15
16
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها