جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
س
معین
سرخ رگ
(سُ. رَ) (اِمر.) شریان، رگ جهنده، رگی که خون را از قلب به قسمتهای مخت...
س
معین
سرخیل
(~. خِ) (ص مر. اِمر.) آن که در رأس خیل قرار دارد، سردسته.
س
معین
سرخ
(سُ) (اِ.) رنگ قرمز.
س
معین
سرخک
(سُ خَ) (اِ.) مرضی عفونی واگیر و همه گیر که مصونیت میدهد.
س
معین
سرحددار
(~. حَ) (ص فا.) مرزبان.
س
معین
سرخوش
(سَ)(ص مر.) خوشحال، شادمان.
س
معین
سرحد
(~. حَ) (اِمر.) مرز. ج. سرحدات.
س
معین
سرخور
(سَ) (ص فا.) آن که بدقدم است و اطرافیانش زود میمیرند.
س
معین
سرحان
(س) (اِ.) گرگ ؛ ج. سراحین.
س
معین
سرخوانی
(~ خا)۱- (حامص.) خواندن آواز پیش از آواز دیگران.۲- سرودگویی، تغنی.۳- خ...
«
‹
55
56
57
58
59
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها