جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
غ
معین
غنا
(غَ) (اِمص.) توانگری.
غ
معین
غمزه
(غَ زِ) ۱- (مص ل.) یک بار با چشم یا ابرو اشاره کردن.۲- (اِمص.) اشارة ب...
غ
معین
غندش
(غُ دِ) (اِ.) پنبة گلوله شده.
غ
معین
غن
(غَ) (اِ.)۱- سنگ عصاری.۲- دست - آورنجن.
غ
معین
غمز
(غَ مْ زْ) ۱- (مص ل.) با چشم و ابرو اشاره کردن.۲- سخن چینی کردن.۳- (م...
غ
معین
غندرود
(غُ) (اِمر.) نفیر.
غ
معین
غمین
(غَ) (ص مر.) اندوهناک، اندوهگین.
غ
معین
غمری
(غَ مْ) (حامص.)۱- ناشی گری.۲- غافلی، نادانی.
غ
معین
غند
(غُ نْ) (ص.) هر چیز پیچیده و گلوله شده.
غ
معین
غمگین
(~.) (ص مر.) آن که دارای غم است، اندوهگین، مغموم.
«
‹
40
41
42
43
44
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها