جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فیلک
(فَ یا فِ لَ) (اِ.) بیلک، تیری که پیکان آن دو شاخ باشد.
ف
معین
فیس کردن
(کَ دَ) (مص ل.) (عا.) فخر فروختن، تکبر کردن.
ف
معین
فیج
(فَ یا فِ) (اِ.) پیک، قاصد. ج. فیوج.
ف
معین
فیله
(فِ لَ) (ص.)۱ - پست، فرو م ایه.۲- کم عقل.
ف
معین
فیس
(اِ.) (عا.) تکبر، غرور.
ف
معین
فیت
(ص.) اندازه، مناسب.
ف
معین
فیلمنامه
(مِ) (اِمر.) داستان یا نوشتهای که براساس آن فیلم تهیه میشود، سناریو...
ف
معین
فیزیک دان
(ص فا. اِ.) کسی که از علم فیزیک آگاه باشد.
ف
معین
فیبرین
(اِ.) مادة آلبومینوئیدی مستخرج از خون که به شکل الیاف کش - داری در ح...
ف
معین
فیلم برداری
(بَ) (حامص.)۱- عمل تهیة فیلم.۲- ثبت پی در پی تصویر صحنهها یا رویداد...
«
‹
106
107
108
109
110
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها