جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ف
معین
فاسق
(س) (اِفا.)۱- گناهکار، بدکار.۲- در فارسی به معنی مردی که با زن شوهردا...
ف
معین
فارغبال
(رِ) (ص مر.) آسوده - خاطر.
ف
معین
فاخر
(خ) (اِفا.)۱- نازنده، فخر کننده.۲- (ص.) هر چیز گران بها و قیمتی.
ف
معین
فاسد
(س) (ص.)۱- ضایع، خراب.۲- پوسیده، گندیده.۳- پوچ.۴- بی اثر.۵- بد - خ...
ف
معین
فارغ شدن
(~. شُ دَ) (مص ل.)۱- آسوده شدن.۲- زایمان کردن.
ف
معین
فاخته مهر
(~. م) (ص مر.) کنایه از: مردم بی مهر و وفا.
ف
معین
فاستونی
(سْ تُ) (اِ.) پارچة پشمی یا نخی که بیشتر برای دوختن کت و شلوار به کار...
ف
معین
فارغ التحصیل
(رِ غُ تَّ) (اِفا.)کسی که دورة درس ی معینی را به پایان رسانده باشد.
ف
معین
فاخته
(خْ تِ) (اِ.) کوکو، پرندهای است خاکی رنگ شبیه کبوتر و کمی کوچک تر از...
ف
معین
فاستدن
(س تُ دَ) (مص م.) نک فاستاندن.
«
‹
4
5
6
7
8
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها