جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ل
معین
لاشبرگ
(بَ) (اِ مر.) لایة تیره رنگی که در نتیجة پوسیدگی برگهای تازه یا خشک و...
ل
معین
لازب
(زِ) (ص فا.)۱- ثابت، پابرجا.۲- چسبنده.
ل
معین
لاجوردی
(وَ) (ص نسب.) منسوب به لاجورد.۱- رنگ لاجورد.۲ - نوعی آبی مرکب از آبی م...
ل
معین
لاش کردن
(کَ دَ) (مص م.) غارت کردن، یغما کردن.
ل
معین
لاروبی
(حامص.) پاک کردن گل و لای، تنقیه.
ل
معین
لاجورد
(وَ) (اِ.)لاژورد، از سنگهای معدنی که به رنگ آبی است.
ل
معین
لاش و ماش
(شُ) (ص مر.) باطل، بیهوده.
ل
معین
لارو
(اِ.) موجود نابالغ برخی از جانوران (مانند حشرات) که از تخم بیرون میآی...
ل
معین
لاش
(اِ.) = لش. لاشه: مردار، جیفه.
ل
معین
لارنژیت
(رَ) (اِ.) ورم و التهاب حنجره.
«
‹
2
3
4
5
6
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها