جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ل
معین
لازوق
۱- (ص.) چسبنده.۲- (اِ.) مرهمی که بر جراحت گذارند تا موقعی که بهبود یاب...
ل
معین
لاحول
(حَ) (جملة اسمی) مختصر «لاحول ولا قوة الابالله) نیست نیرو و قوتی مگر ...
ل
معین
لازمه
(زِ مِ) (اِفا.)۱- مؤنث لازم.۲- مقتضی.۳- مقرون، همراه.
ل
معین
لاحق
(حِ) (اِفا.)۱- آن که از پس چیزی آید و بدو پیوندد؛ رسنده، واصل.۲- پیون...
ل
معین
لازم الاجراء
(زِ مُ لْ اِ) (ص مر.) امری که اجرای آن واجب باشد.
ل
معین
لاحظ
(حِ) (اِفا.)۱- به دنبال چشم نگرنده.۲- نگرنده.
ل
معین
لازم
(زِ) (ص فا.)۱- واجب، ضروری.۲- ثابت، استوار.۳- آنچه همیشه با چیزی باشد...
ل
معین
لاحد
(حِ) (اِفا.) گورکن، لحدساز.
ل
معین
لاشخوار
(شْ خا)۱- (اِ.) جانوری که از اجساد حیوانات تغذیه میکند.۲- آن که از را...
ل
معین
لازق
(زِ) (اِفا.) چسبنده.
«
‹
2
3
4
5
6
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها