جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ه
هاجره
(جِ رِ یا رَ) ۱- (اِفا.) مؤنث هاجر.۲- (اِ.) نیم روز (ظهر) در گرمای تاب...
معین
ه
هالتر
(تِ) (اِ.) میلهای فولادی که به دو سر آن وزنههایی نصب میکنند و ورزش...
معین
ه
هاروهور
(رُ) (ص.) (عا.) سخت گرسنه.
معین
ه
هاجر
(جِ) (اِفا.)۱- جدایی کننده.۲- فایق، فاضل بر دیگر اشیا.۳ - سخن پریشان...
معین
ه
های
(اِ.)۱- کلمة تأسف یعنی وای.۲- کلمة خطاب به معنی اَی.۳- هیاهو.
معین
ه
هامی
(ص.) سرگشته، حیران.
معین
ه
هبت
(هِ بَ) (~.) (اِمص.) انعام، عطا.
معین
ه
هاگ
(اِ.) سلول ریزی در گیاهان نهان زا که عامل تولید مثل است.
معین
ه
هامون
(اِ.)= هامُن:۱- دشت، صحرا، زمین هموار.۲- خشکی.
معین
ه
هباک
(هَ) (اِ.)۱- تارک سر.۲- قلة کوه.
«
‹
3
4
5
6
7
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها