جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
واسرنگیدن
(سَ رَ دَ) (مص ل.)۱- رو برتافتن، امتناع کردن.۲- انکار کردن.
معین
و
والان
(اِ.) رازیانه ؛ گیاهی است خوش بو با دانههای ریز که برای نفخ مفید است....
معین
و
واقعه رسیده
(~. رِ دِ) (ص مف.) دچار حادثة بَد شده، مصیبت دیده.
معین
و
واصل
(ص) (اِفا.)۱ - رسنده.۲- پیوسته.
معین
و
واستریوش بد
(بذ) (~. بَ) (اِ.) رییس طبقة کشاورزان (عهد ساسانی).
معین
و
والامنش
(مَ ن) (ص مر.) بلندطبع.
معین
و
واقعه
(قِ عِ) (اِ.)۱- حادثه، پیش آمد.۲- قیامت، رستاخیز.
معین
و
واصف
(ص) (اِفا.)ستایش کننده، وصف کننده.
معین
و
واستریوش
(تَ) (اِ.) کشاورز و آن یکی از طبقات چهارگانة عهد ساسانی به شمار میرف...
معین
و
والادگر
(گَ) بنا، معمار.
«
‹
8
9
10
11
12
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها