جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
واقعیت
(قِ یَّ) (مص جع.) حقیقت، حقیقت داشتن.
معین
و
واضح
(ض) (اِفا.) پیدا، نمایان.
معین
و
واسط
(س) (اِفا.) میانجی.
معین
و
والد
(ل) (اِفا.) پدر، اب.
معین
و
واقعی
(قِ) (ص نسب.)حقیقی، راست.
معین
و
واصل شدن
(~. شُ دَ) (مص ل.)۱- رسیدن، پیوستن.۲- به حق رسیدن.
معین
و
واسرنگیدن
(سَ رَ دَ) (مص ل.)۱- رو برتافتن، امتناع کردن.۲- انکار کردن.
معین
و
والان
(اِ.) رازیانه ؛ گیاهی است خوش بو با دانههای ریز که برای نفخ مفید است....
معین
و
واقعه رسیده
(~. رِ دِ) (ص مف.) دچار حادثة بَد شده، مصیبت دیده.
معین
و
واصل
(ص) (اِفا.)۱ - رسنده.۲- پیوسته.
«
‹
9
10
11
12
13
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها