جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
واسه
(س) (حر. اض.) (عا.) برای، بهر، به جهت.
معین
و
والاجاه
(ص مر.) عالی قدر، بلندمرتبه.
معین
و
واقد
(قِ) (اِفا.) تابناک، مشتمل.
معین
و
واشنگ
(شَ) (اِ.)۱- چوبک زن، کسی که در شبهای ماه رمضان با آواز یا صدای طبل م...
معین
و
وازکتومی
(زَ تُ) (اِمص.) بستن لولههای انتقال دهندة اسپرم در مرد جهت پیش گیری ...
معین
و
والاتبار
(تَ) (ص مر.) دارای اصل و نسب، نجیب زاده.
معین
و
وافی
(فِ) (اِفا.)۱- تمام، کامل.۲- وفا - کننده.
معین
و
واشر
(ش) (اِ.) حلقهای معمولاً از جنس لاستیک که برای آب بندی کردن بین دو ج...
معین
و
والا
(ص.)۱- بلند مرتبه، شریف.۲- مقبول، شایسته.۳- مشهور.۴- برتر.۵- (اِ.) قد،...
معین
و
وافوری
(ص نسب.) تریاکی، معتاد.
«
‹
10
11
12
13
14
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها