جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
واصل شدن
(~. شُ دَ) (مص ل.)۱- رسیدن، پیوستن.۲- به حق رسیدن.
معین
و
واسرنگیدن
(سَ رَ دَ) (مص ل.)۱- رو برتافتن، امتناع کردن.۲- انکار کردن.
معین
و
والان
(اِ.) رازیانه ؛ گیاهی است خوش بو با دانههای ریز که برای نفخ مفید است....
معین
و
واقعه رسیده
(~. رِ دِ) (ص مف.) دچار حادثة بَد شده، مصیبت دیده.
معین
و
واصل
(ص) (اِفا.)۱ - رسنده.۲- پیوسته.
معین
و
واستریوش بد
(بذ) (~. بَ) (اِ.) رییس طبقة کشاورزان (عهد ساسانی).
معین
و
وام دار
(ص فا.) بدهکار.
معین
و
وام خواه
(خا) (ص فا.)۱- قرض گیرنده.۲- طلب کار.
معین
و
وام
(اِ.) قرض، دین.
معین
و
والیبال
(اِمر.) از ورزشهای دسته جمعی - با توپ و دست - که میان دو دستة شش ن...
«
‹
13
14
15
16
17
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها