جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
والیبال
(اِمر.) از ورزشهای دسته جمعی - با توپ و دست - که میان دو دستة شش ن...
معین
و
والی
(اِفا.) حاکم، فرمانروا. ج. ولاة.
معین
و
والگونه
(نَ یا نِ) (اِمر.) آلگونه ؛ سُرخاب.
معین
و
والک
(لَ) (اِ.) سیر جنگلی.
معین
و
والور
(لُ) (اِ.) نام تجای نوعی چراغ خوراک پزی نفت سوز دارای فتیله.
معین
و
واله
(~.) (اِ.) مبالغه در کارها، اصرار، ابرام.
معین
و
والله
(وَ لْ لا) (ق.) سوگند به خدا.
معین
و
وتو
(وِ تُ) (اِ.) مخالف، امتناع. ؛حق ~ حقی که به دولتی داده شود مبنی بر ...
معین
و
واگوی
(اِمص.)۱- بازگفت سخن نشنیده.۲- بازتاب صوت در داخل گنبد، حمام یا در کو...
معین
و
واکسن
(سَ) (اِ.) مادهای که از میکروب ضعیف شده یک بیماری میگیرند و برای پی...
«
‹
14
15
16
17
18
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها