جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
واژ
(اِ.) نک. باژ؛ باج.
معین
و
وانگاه
(ق.)۱- و آن زمان.۲- به علاوه، وانگهی.
معین
و
وایه
(یِ) (اِ.)۱- بهره.۲- حاجت، مراد.
معین
و
واگذاردن
(گُ دَ) (مص م.)۱- تسلیم کردن، چیزی را در اختیار کسی قرار دادن.۲- ترک ک...
معین
و
واچیدن
(دَ) (مص م.) برچیدن، دوباره چیدن.
معین
و
وانمودن
(نَ یا نُ دَ) (مص م.) باز نمودن، نشان دادن.
معین
و
وثقی
(وُ ثْ قا) (ص تف.) مؤنث اَوْثق ؛ محکم تر.
معین
و
وایست
(یِ) (ص.) بایست ؛ ضرورت، لزوم.
معین
و
واکی تاکی
(اِ.) دستگاه فرستنده و گیرندة ر ادیویی کوچک قابل حمل با برد محدود.
معین
و
واچرتیدن
(چُ دَ) (مص ل.) (عا.)۱- از حال چرت بیرون شدن.۲- ناگهان حیرت کردن، بسیا...
«
‹
17
18
19
20
21
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها