جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
واو
(حر.) سی امین حرف از حروف الفبای فارسی. ؛ یک ~ جا نینداختن چیزی را ...
معین
و
واماندگی
(دِ) (حامص.)۱- فرسودگی، خستگی.۲- عقب ماندگی.
معین
و
وتر
(وَ تَ) (اِ.)۱- زه کمان. ج. اوتار.۲- زه یا سیم ساز.۳- خطی است که دایر...
معین
و
واگن
(گُ) (اِ.) هر یک از اطاقهای قطار.
معین
و
واکس
(اِ.) مادة چربی که رنگهای مختلف دارد و رویة کفش را با آن تمیز و براق...
معین
و
واهی
(اِفا.) سست، بی اساس.
معین
و
وامانده
(د) (ص مف.) خسته، مانده.
معین
و
وتد
(وَ تَ) (اِ.)۱- میخ چوبی یا فلزی. ج. اوتاد.۲- یکی از ارکان سه گانة عر...
معین
و
واگفتن
(گُ تَ) (مص م.) بازگو کردن، دوباره گفتن.
معین
و
واژگون
(ص.)۱- برگشته، سرنگون.۲- بخت برگشته.۳- شوم، نامبارک.
«
‹
18
19
20
21
22
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها