جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وامق
(مَ) (اِ.) نام عاشق عَذرا.
معین
و
وتو
(وِ تُ) (اِ.) مخالف، امتناع. ؛حق ~ حقی که به دولتی داده شود مبنی بر ...
معین
و
واگوی
(اِمص.)۱- بازگفت سخن نشنیده.۲- بازتاب صوت در داخل گنبد، حمام یا در کو...
معین
و
واکسن
(سَ) (اِ.) مادهای که از میکروب ضعیف شده یک بیماری میگیرند و برای پی...
معین
و
واو
(حر.) سی امین حرف از حروف الفبای فارسی. ؛ یک ~ جا نینداختن چیزی را ...
معین
و
واماندگی
(دِ) (حامص.)۱- فرسودگی، خستگی.۲- عقب ماندگی.
معین
و
وتر
(وَ تَ) (اِ.)۱- زه کمان. ج. اوتار.۲- زه یا سیم ساز.۳- خطی است که دایر...
معین
و
واگن
(گُ) (اِ.) هر یک از اطاقهای قطار.
معین
و
واکس
(اِ.) مادة چربی که رنگهای مختلف دارد و رویة کفش را با آن تمیز و براق...
معین
و
واهی
(اِفا.) سست، بی اساس.
«
‹
20
21
22
23
24
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها