جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
ورداشتن
(وَ. تَ) (مص م.)۱- برداشتن.۲- تحمل کردن.۳- فرو بردن چیزی در مقعد یا فر...
معین
و
ورام
(وَ) (اِ.)۱- سهل و آسان.۲- کمی و نقصان در وزن یا اندازة چیزی.
معین
و
ورزیدن
(وَ دَ) (مص ل.)۱- ورزش کردن، تمرین کردن.۲- به کار بردن.۳- به دست آوردن...
معین
و
وردار
و ورمال (وَ رُ وَ) (ص فا.) (عا.) = وردارنده و ورمالنده: کسی که پول یا...
معین
و
وراق
(وَ رّ) (ص.)۱- کاغذفروش.۲- نویسنده.
معین
و
ورزی
(وَ) (ص نسب.)۱- برزگر، کشاورز.۲- کارگر، مزدور.
معین
و
ورد
(و) (اِ.)۱- ذکر، دعا.۲- جزیی از قرآن که انسان هر روز و هر شب بخواند. ...
معین
و
وراغ
(وَ)(اِ.)۱ - شعلة آتش.۲- روشن، فروغ.
معین
و
ورمالیدن
(وَ دَ) (مص ل.)۱- دامن به کمر زدن، آستین بالا زدن.۲- کنایه از: گریختن ...
معین
و
ورشو
(وَ) (اِ.)۱- فلزی است محکم ترکیب شده از مس و روی و نیکل.۲- پایتخت لهست...
«
‹
33
34
35
36
37
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها