جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وراث
(وُ رّ) (اِ.) جِ وارث.
معین
و
ورزم
(وَ رَ) (اِ.) آتش، نار.
معین
و
ورجاوند
(وَ وَ) (ص.) ارجمند، گران قدر.
معین
و
وراء
(وَ) (ق.) عقب، پس، پشت.
معین
و
ورسو زدن
(وَ. زَ دَ) (مص ل.) پرسه زدن.
معین
و
ورزش
(وَ زِ)۱- (اِمص.) تمرین، کار پیاپی و مرتب.۲- (اِ.) انجام حرکات بدنی خا...
معین
و
ورج
(وَ) (اِ.) ارزش، ارج.
معین
و
ور زدن
(وِ. زَ دَ) (مص ل.) (عا.) پرحرفی کردن، وراجی کردن.
معین
و
ورنی
(وِ) (اِ.)۱- لعاب.۲- چرم شفاف و براق. متضاد: شور و یا مات.
معین
و
ورق
(وَ رَ) (اِ.)۱- برگ درخت.۲- برگ کاغذ. ج. اوراق.۳- دستهای کارت که با ...
«
‹
33
34
35
36
37
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها