جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
ورنجن
(وَ رَ جَ) (اِ.) برنجن ؛ حلقهای از زر و سیم و یا فلزات دیگر که زنان د...
معین
و
ورغلانیدگی
(وَ. غَ دِ) (حامص.) تحریک، تحریض.
معین
و
ورنج
(وَ رَ) (ص.) خداوند حرص و شره را گویند.
معین
و
ورغست
(وَ غَ) (اِ.) برغست ؛ گیاهی است شبیه به اسفناج که پختة آن در بعضی خورا...
معین
و
ورنامه
(وَ مِ) (اِمر.) سرنامه و عنوان نامه.
معین
و
ورغ
(~.) (اِ.) فروغ، روشنی.
معین
و
ورنا
(وَ) (ص.) برنا، جوان.
معین
و
ورع
(وَ رَ) (اِمص.) پرهیزگاری، پارسایی.
معین
و
ورمیشل
(وِ شِ) (اِ.) نوعی ماکارونی خیلی نازک که در سوپ میریزند.
معین
و
ورطه
(وَ ط) (اِ.)۱ - جای خطرناک.۲- منجلاب، گرداب.
«
‹
34
35
36
37
38
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها