جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وروور
(وِ رُ وِ) (اِمر.) (عا.) تلقین، تکرار، پرحرفی. ضرب المثلی در مقام استه...
معین
و
وسق
(وَ یا وِ) (ار.)۱- بار شتر.۲- بار کشتی.۳- واحدی معادل شصت (۶۰) صاع ؛ ...
معین
و
وزین
(وَ) (ص.)۱- سنگین.۲- باوقار، متین.
معین
و
وزان
(وَ) (ص فا.) = بَزان: وزنده.
معین
و
وروغ
(~.) (اِ.) تیرگی، کدورت ؛ مق. فروغ.
معین
و
وسعت
(وُ عَ) (اِمص.)۱- گشادگی، گشادی.۲- فراخی، پهنه.
معین
و
وزیری
(وَ) ۱- (ص نسب) منسوب به وزیر.۲- (اِ.) ظرفی پهن کوچک تر از دوری.۳- نوع...
معین
و
وزارتخانه
(~. نِ) (اِ.) محلی که وزیر و همکارانش در آن جا کار میکنند.
معین
و
ورور
(وِ وِ) (شب جم.) تندتند حرف زدن، وراجی کردن.
معین
و
وسیط
(وَ) (اِ.)۱- میانجی دو دشمن.۲- آن که از لحاظ نسب خانوادگی میانه ولی ا...
«
‹
41
42
43
44
45
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها