جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وصایت
(وَ یا وِ یَ) (اِ.) پند، نصیحت.
معین
و
وشمگیر
(وُ یا وُ شُ) (ص فا.) صیدکنندة وشم، صیاد بلدرچین.
معین
و
وسیله
(وَ لِ) (اِ.) سبب، دستآویز. ج. وسایل.
معین
و
وصایا
(وَ) (اِ.) جِ وصیت، پندها، اندرزها.
معین
و
وشمک
(وَ مَ) (اِ.) کفش چرمی.
معین
و
وسیع
(وَ) (ص.) فراخ، گشاد.
معین
و
وصال
(وِ) (مص ل.) به هم رسیدن.
معین
و
وشم
(وَ) (مص م.) نقش و نگاری که بر اندام با سوزن آژده کرده و نیله بر آن پا...
معین
و
وصاف
(وَ صّ) (ص.) وصف کننده، شناسنده وصف و بیان حال.
معین
و
وشتیدن
(وَ دَ) (مص ل.) رقصیدن، رقاصی کردن.
«
‹
45
46
47
48
49
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها