جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
واحد
(حِ) ۱- (اِ. ص.) یک، یکی.۲- یگانه، یکتا.۳- مجموعة افرادی که مأمور انج...
معین
و
وادار کردن
(کَ دَ) (مص م.)۱- تحریک کردن، برانگیختن.۲- مجبور کردن.
معین
و
وادار
(ص.) ناگزیر به انجام کاری یا پذیرش چیزی.
معین
و
وادادن
(دَ) (مص م.)۱- پس دادن.۲- جدا شدن.۳- سُست شدن، شُل شدن.
معین
و
واخیسیدن
(دَ) (مص ل.) (عا.) از جوش افتادن (پلو یا کته) در روی بار و در نتیجه قد...
معین
و
وازدن
(زَ دَ) (مص م.)۱- پس زدن، رد کردن.۲- جداکردن و کنار گذاشتن جنس نامرغوب...
معین
و
وارن
(رَ یا ر) (اِ.) آرنج، مرفق.
معین
و
وار
(اِ.) مهر، محبت.
معین
و
واز
(ص.) باز؛ گشوده.
معین
و
وارمر
(مِ) (اِ.) اجاق کوچک شمع دار که برای گرم نگه داشتن غذا به کار رود، چر...
«
‹
3
4
5
6
7
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها