جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وطن کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.)۱- مسکن گرفتن.۲- جایی را به عنوان میهن انتخاب کردن....
معین
و
وصید
(وَ) (اِ.)۱- آستانه، پیشگاه سرای.۲- حظیرهای که از ساقههای درخت سازن...
معین
و
وفادار
(~.) (ص فا.) کسی که در دوستی، زناشویی یا خدمت به مردم صادق باشد.
معین
و
وعظ
(وَ) ۱- (مص م.) پند دادن، نصیحت کردن.۲- سخنرانی دربارة امور شرعی.۳- (ا...
معین
و
وطن
(وَ طَ) (اِ.)۱- زادگاه، میهن. ج. اوطان.۲- (اِمص.) اقامت در جایی.
معین
و
وصیت نامه
(~. م یا مَ) (اِمر.)۱- اندرزنامه.۲- ورقهای دال بر سفارشهایی که شخص...
معین
و
وفاخواه
(وَ. خا) (ص فا.)۱- طالب وفا.۲- خیرخواه، خوش نفس.
معین
و
وعر
(وَ عَ) (اِ.) زمین سخت و ناهموار.
معین
و
وطر
(وَ طَ) (اِ.) حاجت، نیاز.
معین
و
وصیت
(وَ یَّ) (اِ.)۱- اندرز، نصیحت.۲- سفارشی که شخص پیش از مردن به وَصیُ خ...
«
‹
49
50
51
52
53
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها