جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وفد
(وَ) ۱- (اِ.) ج. وافد. کسی یا گروهی که برای رسانیدن پیام نزد شاه بروند...
معین
و
وغ زده
(وَ. زَ دِ) (ص مف.) (عا.) وق زده ؛۱- چشم بی حالت و بیرون پریده.۲- جای...
معین
و
وطواطی
(وَ) (ص نسب.) مرد پرحرف، پرگوی.
معین
و
وضاح
(وَ ضّ) (ص.)۱- تابان.۲- نکو رو، سفیدرو.
معین
و
وفاق
(و) (مص م.) سازگاری کردن، همکاری کردن.
معین
و
وعید
(وَ) ۱- (مص م.) وعدة بد دادن، بیم دادن.۲- (اِ.) وعدة بد، تهدید.
معین
و
وطواط
(وَ) (اِ.) خفاش، شب پره.
معین
و
وصیفه
(وَ فَ یا فِ) (اِ.)۱- خدمتکاری که دختر یا کنیز بود.۲- وصف کننده (مؤن...
معین
و
وفاسگال
(~. س) (ص فا.) خیرخواه، خیراندیش.
معین
و
وعواع
(وَ) (اِصت.) آواز سگ و گرگ و شغال ماده.
«
‹
50
51
52
53
54
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها