جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وطیئه
(وَ ئِ یا ئَ) (اِ.)۱- نوعی طعام که از شیر و خرمای هسته برآورده ترتیب ...
معین
و
وضع حمل کردن
(~ حَ. کَ دَ) (مص م.) زاییدن.
معین
و
وفرت
(وَ رَ) (اِمص.) فراوانی، بسیاری.
معین
و
وغ وغ ساحاب
(وَ. وَ) (اِ.) = وغ وغ صاهاب: نوعی اسباب بازی ساخته شده از یک استوانة ...
معین
و
وطی
(وَ) (ص.)۱- پایمال کردن.۲- سوار شدن بر اسب.۳- در فارسی به معنای جماع ...
معین
و
وضع
(وَ) (مص م.)۱- (مص م.) نهادن، گذاردن.۲- ایجاد کردن.۳- (اِ.) هیئت، شکل...
معین
و
وفد
(وَ) ۱- (اِ.) ج. وافد. کسی یا گروهی که برای رسانیدن پیام نزد شاه بروند...
معین
و
وغ زده
(وَ. زَ دِ) (ص مف.) (عا.) وق زده ؛۱- چشم بی حالت و بیرون پریده.۲- جای...
معین
و
وطواطی
(وَ) (ص نسب.) مرد پرحرف، پرگوی.
معین
و
وضاح
(وَ ضّ) (ص.)۱- تابان.۲- نکو رو، سفیدرو.
«
‹
51
52
53
54
55
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها