جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وطنی
(وَ طَ) (ص نسب.) منسوب به وطن، ساخته و پرداخته وطن و میهن.
معین
و
وصیف
(وَ) ۱- (اِ.) خدمتکار.۲- (ص.) وصف کننده. ج. وصفاء.
معین
و
وفادت
(وِ دَ) ۱- (مص ل.) به رسولی آمدن نزد کسی.۲- (اِمص.) رسالت، پیام آوری.
معین
و
وعل
(وَ) (اِ.) بز کوهی ؛ ج. اوعال.
معین
و
وطن کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.)۱- مسکن گرفتن.۲- جایی را به عنوان میهن انتخاب کردن....
معین
و
وصید
(وَ) (اِ.)۱- آستانه، پیشگاه سرای.۲- حظیرهای که از ساقههای درخت سازن...
معین
و
وفادار
(~.) (ص فا.) کسی که در دوستی، زناشویی یا خدمت به مردم صادق باشد.
معین
و
وعظ
(وَ) ۱- (مص م.) پند دادن، نصیحت کردن.۲- سخنرانی دربارة امور شرعی.۳- (ا...
معین
و
وطن
(وَ طَ) (اِ.)۱- زادگاه، میهن. ج. اوطان.۲- (اِمص.) اقامت در جایی.
معین
و
وصیت نامه
(~. م یا مَ) (اِمر.)۱- اندرزنامه.۲- ورقهای دال بر سفارشهایی که شخص...
«
‹
53
54
55
56
57
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها