جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
ولی کردن (((. کَ دَ)
(مص.)۱- ولی قرار دادن.۲- جانشین کردن.۳- کسی را به میزبانی و پرداخت م...
معین
و
ولغونه
(وُ نِ) (اِ.) سُرخاب.
معین
و
ونگ ونگ کردن
(~. ~. کَ دَ) (مص ل.) (عا.) آهسته و جویده جویده، با صدایی پست شبیه به ...
معین
و
ولی نعمت
(وَ. نِ مَ) (ص مر.) آن که بر کسی حق نعمت دارد.
معین
و
ولع
(وَ لَ) ۱- (اِ.) حرص و علاقه شدید به چیزی.۲- (اِمص.) حرص، آزمندی.
معین
و
وهی
(وَ) (اِمص.)۱- سُست شدن.۲- شکاف برداشتن.
معین
و
ونگ زدن
(~. زَ دَ) (مص ل.) (عا.)۱- بانگ زدن، آواز دادن.۲- داد و فریاد کردن (کو...
معین
و
ولی
(وَ یُ) (ص.)۱- دوست، یار.۲- نگهبان.۳- کسی که عهده دار انجام کارهای ک...
معین
و
ولرم
(وِ لَ) (ص.) (عا.) آب نیمه گرم.
معین
و
وهوهه
(وَ وَ) (اِ.) فریاد برآوردن از روی حُزن، گفتن: وه وه.
«
‹
62
63
64
65
66
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها