جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
وهنگ
(~.) یک جرعه آب، یک دم آب.
معین
و
وژن
(وَ ژَ) (اِ.)۱- کثافت، نجاست.۲- جسم بودن.
معین
و
وچرگر
(~. گَ) (ص شغل.) مفتی، حاکم شرع.
معین
و
وچر
(وَ چَ) (اِ.) فتوا.
معین
و
وول وول کردن
(کَ دَ) (مص ل.) (عا.) جنبیدن (بی صدا)، تکان خوردن.
معین
و
وول
(اِ.) (عا.) تکان، جُنبش.
معین
و
ووشو
(شُ) (اِ.) نوعی ورزش رزمی چینی شبیه کاراته.
معین
و
ویه
(وُ یَ یا یِ) (پس.) پسوند دال بر معانی ذیل:۱- تصغیر و استعطاف: بالویه...
معین
و
ویزیت
(اِ.)۱- دیدار، بازدید.۲- ملاقات بیمار از طرف پزشک.
معین
و
وید
(اِ.) چاره، علاج.
«
‹
64
65
66
67
68
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها