جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ژ
معین
ژیگولت
(گُ لِ) (اِ.) مؤنث ژیگولو؛ دختری که همواره در مجالس لهو و لعب و رقص حض...
ژ
معین
ژک
(ژَ) (اِ.) سخنی که از روی خشم و غضب زیر لب گویند.
ژ
معین
ژورنالیسم
(~.) (اِمر.) روزنامه نگاری.
ژ
معین
ژنده پوشی
(~.) (حامص.) پوشیدن لباس کهنه و فرسوده.
ژ
معین
ژیگو
(گُ) (اِ.) خوراکی شامل گوشت بی استخوان (معمولاً) گوساله که با چاشنی و...
ژ
معین
ژوییه
(یِ) (اِ.) نک ژویه.
ژ
معین
ژورنالیست
(~.) (ص مر.) روزنامه - نگار.
ژ
معین
ژنده پوش
(~.) (ص فا.) کهنه پوش.
ژ
معین
ژیگلور
(لُ) (اِ.) لولهای است فلزی که دهانة آن به وسیلة پیچی بسته میشود. ای...
ژ
معین
ژویه
(یِ) (اِ.) ماه هفتم از سال میلادی.
«
‹
5
6
7
8
9
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها