جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کابین کردن
(کَ دَ) (مص م.) عقد کردن، به نکاح درآوردن.
ک
معین
کارامل
(مِ) (اِ.) قند سوخته ؛ مادهای که از حرارت دادن زیاد به قند معمولی ب...
ک
معین
کار ساختن
(تَ) (مص م.) چاره نمودن، تهیه دیدن.
ک
معین
کاتیوشا
(اِ.) نوعی موشک زمین به هوا.
ک
معین
کارافتاده
(اُ دِ) (ص.)۱- با تجربه، آزموده.۲- در مشکل افتاده، گرفتار.
ک
معین
کار زدن
(زَ دَ) (مص م.) استعمال کردن، به کار بردن، استفاده کردن.
ک
معین
کاتولیک
(تُ) (اِ.) دارای مذهب کاتولیک، کسانی از پیروان مسیح که به پاپ عقیده د...
ک
معین
کارافتادن
(اُ دَ) (مص ل.)۱- با کسی سر و کار پیدا کردن.۲- حادثه پیش آمدن.
ک
معین
کار راه انداختن
(اَ تَ) (مص م.) انجام دادن کار.
ک
معین
کاتوزی
(تُ) (ص. اِ.)زاهد، عابد. ج. کاتوزیان.
«
‹
2
3
4
5
6
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها