جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
گ
معین
گندله
(گُ دُ لَ یا لِ)۱- (ص.) گِرد، مانند گلوله.۲- ریسمان گلوله شده.
گ
معین
گندانه
(گَ نَ یا نِ) (اِمر.) جای سکونت و آسایش جانوران.
گ
معین
گندیدگی
(گَ دِ) (حامص.) تعفن، عفونت.
گ
معین
گنداب
(گَ) (اِمر.) آب گندیده و بدبوی.
گ
معین
گندیده
(گَ دِ) (ص.) دارای بود یا مزة بد (بر اثر تخمیر شدن)، دارای گندیدگی.
گ
معین
گندا
(گَ) (ص فا.) هر چیزی که از آن بوی ناخوش آید.
گ
معین
گندیدن
(گَ دَ) (مص ل.)خراب شدن غذایی بر اثر فعالیت باکتریها به صورت پیدا شدن...
گ
معین
گندآور
(گُ وَ) (ص فا.) پهلوان، شجاع.
گ
معین
گنده گوزی
(گُ دِ) (حامص.) (عا.) گزافه - گویی، لاف و گزاف.
گ
معین
گند
(~.) (اِ.) (قالی بافی) کله، گره.
«
‹
3183
3184
3185
3186
3187
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها