بایگانی‌های فارسی - صفحه ۳۱۹۹ از ۳۲۴۰

گ معین

(گُ وِ) (اِ.) تکه چوبی که هنگام شکافتن کُنده آن را در شکاف ایجاد شده م...

گ معین

(~.) (ص مر.)۱- سخن همراه با طعنه و کنایه.۲- زاویه دار.

گ معین

(کِ دَ) (مص ل.) کنایه از: توجه نکردن، اهمیت ندادن.

گ معین

(ص مر.) (عا.) آن که زیاد می‌گوزد. کنایه از آدم بی اهمیت.

گ معین

(گَ) (ص.) کج، منحنی.

گ معین

(دَ. اَ کَ دَ) (مص ل.) به مبارزه طلبیدن.

گ معین

(اِ.) ابزاری است به شکل مثلث از جنس فلز، پلاستیک یا چوب برای رسم زاویة...

گ معین

(ش) (اِ.)۱- کنج، زاویه.۲- هر یک از تقسیمات دستگاه موسیقی ایرانی.۳- کنا...

گ معین

(کَ دَ) (مص ل.)۱- شنیدن.۲- توجه کردن، پذیرفتن.

گ معین

(گَ وَ) (اِ.) هر یک از جانوران متعلق به گونه‌های مختلف تیرة گوزن‌ها در...

سایدبار