جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یدک کش
(~. کَ یا کِ) (ص فا.)۱- آن که افسار یدک را در دست دارد و همراه برد.۲-...
معین
ی
یخ بندان
(~. بَ) (اِمر.)۱- شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب.۲- قسمتی از دوران چهار...
معین
ی
یاوه گشتن
(~. گَ تَ) (مص ل.) گُم شدن.
معین
ی
یلوه
(یَ وِ) (اِ.) مرغ کوچکی که میگویند در اثر باران به وجود میآید.
معین
ی
یقه چرکین
(~. چِ) (ص مر.) (عا.) تنگدست، بیچاره.
معین
ی
یعقوب
(یَ) (اِ.)۱- کبک نر. ج. یعاقیب.۲- پسر اسحق و پدر حضرت یوسف.
معین
ی
یزک
(یَ زَ) (اِ.) پیش قراول، جلودار.
معین
ی
یدک
(یَ دَ) (اِ.)۱- اسب زین کردة بدون سوار که پیشاپیش موکب پادشاهان و امر...
معین
ی
یخ
(یَ) (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ ~ کسی نگرفتن کنایه از: ا...
معین
ی
یاوه کردن
(~. کَ دَ) (مص م.) گم کردن، هدر دادن.
«
‹
3216
3217
3218
3219
3220
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها