جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یر به یر شدن
(ی. ب. ی. شُ دَ) (مص ل.) بی حساب شدن، نه بدهکار بودن و نه طلبکار بودن....
معین
ی
یخ در بهشت
(~. دَ. بِ هِ) (اِمر.)۱- نوعی نوشیدنی که از شیر و شکر و نشاسته درست ...
معین
ی
یاوگی
(وَ) (حامص.) بیهودگی، هرزگی.
معین
ی
یلی زن
(یَ. زَ) (ص فا.) خواننده.
معین
ی
یقین کردن
(یَ. کَ دَ) (مص م.) باور کردن.
معین
ی
یغام
(یَ) (اِ.) غول بیابانی.
معین
ی
یساق
(یَ) (اِ.)۱- سیاست.۲- فسق (سنگلاخ).۳- ترتیب و ساختگی.
معین
ی
یدکی
(یَ دَ) (ص.) قطعات اضافی که برای جایگزین کردن قطعات خراب شدة یک دستگا...
معین
ی
یخ دان
(~.) (اِمر.)۱- ظرفی که یخ در آن نهند.۲- ظرفی صندوق مانند که در سفر خور...
معین
ی
یاوه گو
(~.) (ص فا.) بی هوده گو، آن که سخنان بی معنی گوید.
«
‹
3220
3221
3222
3223
3224
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها