جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زادخرد
(خُ) (ص مر.) کم سال.
ز
معین
ز
(حر.) سیزدهمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد ۷ میب...
ز
معین
زادبوم
(اِمر.) زادگاه، میهن.
ز
معین
زاد و ولد
(~ُ وَ لَ) (اِمر.) فرزند، نسل.
ز
معین
زاد و رود
(~.) (اِمر.) فرزندان، نسل.
ز
معین
زاد و بود
(دُ) (اِمر.) همة سرمایه.
ز
معین
زاد بر زاد
(بَ) (ق مر.) پشت بر پشت، نسل بر نسل.
ز
معین
زاد
(ص.) آزاد، آزاده.
ز
معین
زاجل
(جِ) ۱- (اِفا. ص.) مرد بلند آواز.۲- (اِ.) یکی از آهنگهای موسیقی.
ز
معین
زاجر
(جِ) (اِفا.)۱- منع کننده، بازدارنده.۲- بانگ زننده.
‹
1
2
3
4
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها