جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زینت
(نَ) (اِمص.) آرایش، آن چه با آن آرایش کنند.
ز
معین
زینان
= زنیان. زینیان: (اِ.) تخمی است که بر روی نان پاشند؛ نانخواه.
ز
معین
زیگزاک
(اِ.)۱- نوعی دوخت دندانه دار شبیه به هفت و هشتهای به هم پیوسته.۲- مس...
ز
معین
زیچ
(ص.) خوش طبع.
ز
معین
زیورآلات
(~.) (اِمر.) مجموعة آن چه که برای زیباتر شدن به خویشتن میآویزند.
ز
معین
زیور
(وَ) (اِ.) هر آن چه که با آن چیز دیگری را آرایش کنند.
ز
معین
زینک
(نْ کْ) (اِ.)۱- روی.۲- فلزی که روی آن عکس بگیرند و در چاپ و گراور - س...
ز
معین
زینهاری
(~.) (ص نسب.)۱- آن که عهد و پیمان بندد.۲- کسی که امان و پناه بخواهد.
ز
معین
زینهارداری
(~.) (حامص.)۱- وفاداری.۲- امانت.
ز
معین
زینهاردار
(~.) (ص فا.) وفادار، پای بند به عهد و پیمان.
«
‹
57
58
59
60
›
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها