جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
تابوغ
(اِ.) سلام خاص که مغولان سلاطین و خوانین را میدادند، بدین طریق که با...
ت
معین
تاج گذاری
(گُ) (حامص.) آیین بر سر نهادن تاج و بر تخت نشستن پادشاهی نو.
ت
معین
تابوت
(اِ.) صندوق فلزی یا چوبی که مرده را در آن گذارند.
ت
معین
تاج و تخت
(جُ تَ) (اِمر.)۱- افسر و سریر.۲- (مج.) پادشاهی، سلطنت.
ت
معین
تابو
(اِ.)۱- تحریم اجتماعی یک عمل یا یک کلمه به طور رسمی.۲- شخص، چیزی یا ج...
ت
معین
تاج خروس
(خُ) (اِمر.) گیاهی یک ساله با گلهای سرخ که بلندی آن به یک متر میرسد ...
ت
معین
تابندگی
(بَ دِ) (حامص.) تشعشع، پرتو - افشانی.
ت
معین
تاج
(اِ.)۱- کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند، افسر.۲- هر چیز مانند...
ت
معین
تابنده
(بَ دِ) (ص فا.)۱- تابان، درخشان.۲- گرما دهنده.۳- پیچان، در تب و تاب.۴-...
ت
معین
تاتی
(اِ.) راه رفتن به شیوة کودکان.
«
‹
9
10
11
12
13
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها