جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
تاجیک
(اِ.)۱- غیرترک و عرب، آن که به زبان فارسی تکلم کند.۲- سکنة کنونی کشور ...
ت
معین
تابیدن
(~.) (مص ل.)۱- درخشیدن.۲- گرم شدن.
ت
معین
تاجور
(وَ) (ص مر.)۱- دارای تاج.۲- پادشاه، سلطان.
ت
معین
تابی
(تَ اَ بّ) (مص م.) کسی را به پدری گرفتن.
ت
معین
تاجر
(جِ) (اِفا.) بازرگان. سوداگر. ج. تجار.
ت
معین
تابوک
(بُ) (اِ.) بالاخانة کوچک، غرفه.
ت
معین
تاجدار
(ص فا.)۱- دارندة تاج، نگاه دارندة افسر.۲- پادشاه، سلطان.۳- بزرگ، سرور....
ت
معین
تابوغ
(اِ.) سلام خاص که مغولان سلاطین و خوانین را میدادند، بدین طریق که با...
ت
معین
تارتن
(تَ)۱ - (ص فا.)بافنده.۲- (اِ.) عنکبوت.۳- کرم ابریشم.
ت
معین
تار و تور
(~.) (ص مر.)۱- بسیار تیره.۲- ذره ذره، ریزه ریزه.
«
‹
10
11
12
13
14
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها