جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
تابش
(بِ) (اِمص.) روشنی، فروغ، درخشش.
ت
معین
تاب خورده
(دِ) (ص مف.) پیچیده، تابیده شده.
ت
معین
تابستان
(بِ) (اِمر.) دومین فصل سال، فصل گرما، صیف.
ت
معین
تاب خوردن
(دَ) (مص ل.)۱- در تاب نشستن و در هوا به جلو و عقب رفتن.۲- پیچ و خم پید...
ت
معین
تابزن
(زَ) (ص فا. اِمر.) = تاب زننده: سیخ کباب.
ت
معین
تاب برداشتن
(بَ تَ) (مص ل.) پیچیدن چوب یا تختة تر پس از خشک شدن. ؛~ چشم کج شدن چ...
ت
معین
تابدان
(اِمر.)۱- گلخن حمام.۲- کوره آهنگری و مسگری.۳- پنجره یا دریچهای که برا...
ت
معین
تاب بازی
(حامص.) بازی و تفریح کردن با تاب.
ت
معین
تابدار
(ص فا.)۱- تاب خورده، پیچ خورده.۲- روشن، درخشان.
ت
معین
تاب آوردن
(وَ دَ) (مص ل.) تحمل کردن، طاقت آوردن.
«
‹
6
7
8
9
10
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها